جدول جو
جدول جو

معنی دراز گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دراز گردیدن
(پُ بَ تَ)
دراز شدن و طولانی شدن. ارتفاع یافتن. بسمت بالا قد کشیدن: تعقﱡر، دراز گردیدن گیاه. سمق، دراز گردیدن تره. مشق، دراز و باریک اندام گردیدن جاریه. (از منتهی الارب) ، بسمت پایین کشیده شدن. طول یافتن چون از بالا بدان نگرند، چون درازگردیدن موی. تطایر. طیر. (منتهی الارب) ، امتداد یافتن. گسترده گردیدن. انسبات. عماقه. عمق. (از منتهی الارب). و رجوع به دراز گشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ بُ دَ)
درهم شدن. شوریده و مختلط گشتن: الیهجاج، درهم گردیدن کار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ شُ دَ)
رام شدن. رام گشتن. تسلیم شدن. ساکت شدن. فرمانبردار شدن: اذلیلاء، خوار و رام گردیدن. تدنیح، رام گردیدن. تدنیخ، رام گردیدن. درقله، رام و فرمانبردار گردیدن کسی را. دنوخ، رام و نرم گردیدن. دوخ، رام گردیدن. ذل، رام گردیدن. رام، رام گردیدن. زعن، رام گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ دَ)
داغ شدن. گرم شدن:
در رنج پاک گوهر فریادرس نخواهد
چون آب داغ گردد مرهم ز کس نخواهد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، نشاندار شدن بداغ
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ کَ دَ)
سنگین شدن. ثقیل شدن:
آدمی پیر چوشد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب.
، مست شدن:
گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل
وقت آن آمد کز باده گران گردد سر.
فرخی.
، بالا رفتن قیمت. ارزش چیزی زیاد شدن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ لَ زَ دَ)
دروا شدن. برپا گردیدن. بپا خاستن: شظی ̍، دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده. (از منتهی الارب). رجوع به دروا شدن شود، پراکنده شدن: امشاخ، پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ دَ)
درشت گشتن. درشت شدن. خشن شدن. زبر گشتن. خشانه. خشن. خشنه. خشونه. کذّ. کنت. مخشنه. (منتهی الارب) : اًقسان، درشت گردیدن دست از کار زرع و کشت و آبکشی و گل کاری. مشط، درشت گردیدن دست از کار. (از منتهی الارب) ، سخت گشتن. صلب شدن. تشزّن: اًکناب، درشت گردیدن شکم. جدول، جساء، عرز، سخت و درشت گردیدن. متع، درشت و محکم گردیدن رسن. (از منتهی الارب) ، سخت شدن، چون زمین. ناهموار گشتن:اًصلاد، درشت گردیدن زمین. اعتقاد، سخت درشت گردیدن. جرل، درشت و سنگناک گردیدن جای. شأز، درشت گردیدن، و بلند و سخت شدن جای و جز آن. (از منتهی الارب) ، ضخم شدن. سطبر گشتن. حجیم شدن. عجر. کنوب، اکلنداد، تکلّد، درشت و سطبر گردیدن. کأن، درشت گردیدن زن. کظو، درشت گردیدن و افزودن و آگنده شدن گوشت. لخم، درشت و سطبر گردیدن گوشت روی مردم. (از منتهی الارب) ، تندخوی گشتن: تخشّن، درشت گردیدن و سخت شدن خشونت کسی. (از منتهی الارب) ، عاصی شدن. عصیان کردن:
از آن پس چو کام دل آرد به مشت
بپیچد سر از شاه وگردد درشت.
فردوسی.
رجوع به درشت شدن و درشت گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِگَ تَ)
درست گشتن. درست شدن، سالم شدن. شفا یافتن. تندرست گشتن: استجبار، انجبار، تجبر، درست و نیکوحال گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به درست گشتن شود:
یکایک همه کار او باز جست
بدان تا گنه بر که گردد درست.
فردوسی.
گر ایدون که گردد درست این خبر
که خسرو کند سوی ما بر گذر.
فردوسی.
اگر گردد این تهمت بد درست
شود بند عمر شما پاک سست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
گفت چند روز توقف کنیم اگر این سخن درست گردد پس او بحق پیغامبر است. (مجمل التواریخ و القصص). اگر این درست گردد که این ذوالقرنین که آب حیاه طلبید این است (یعنی اسکندر مقدونی است) لابد خضر و الیاس علیهما السلام با وی بوده باشند. (مجمل التواریخ و القصص). این معامله سلطان محمود آن وقت کرد... که همه علما و ائمۀ شهر حاضر کرد و بدمذهبی و بدسیرتی ایشان درست گشت و به زبان خود معترف شدند. (مجمل التواریخ و القصص).
گواه عشق من است اشک لعل و چهرۀ زرد
که حق درست نگردد چو بی گوا باشد.
ادیب صابر.
، محقق شدن. قرار گرفتن. مقرر شدن. تعلق یافتن. بستگی پیدا کردن (: عمر) گفت اشارت کنید و آنرا که رای همگنان بر او درست گردد خلیفت کنید. (تاریخ سیستان). بهرام کسری را گفت پیشتر رو و تاج بردار تا این پادشاهی بر تو درست گردد (فارسنامۀ ابن البلخی ص 77)، صواب بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، شفا یافتن. معالجه شدن. سالم گشتن. بهبود یافتن:
گر ایدون که رستم نگردد درست
کجا خواهم اندر جهان جای جست.
فردوسی.
گرش بخش، روزی است چون بد نخست
بماند به سه روز گردد درست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پَ طَ لَ دَ)
دچار شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ دَ)
گشاد شدن. فراخ شدن. رجوع به فراخ شدن و فراخ گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ وَ دَ)
دراز کردن. طولانی ساختن. مطول کردن. اًطوال.
- دراز گردانیدن زندگانی، عمر طولانی دادن: ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
- دراز گردانیدن سخن، بسط دادن آن. طولانی کردن سخن:
تو شو کینه و تاختن را بساز
از ایدر مگردان سخنها دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ)
خراب شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
بسته شدن:
فراشو چو بینی در صلح باز
که ناگه در توبه گردد فراز.
سعدی.
رجوع به فراز شدن و فراشدن وفراز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراز گردیدن
تصویر فراز گردیدن
بسته شدن، باز شدن (اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین شدن ثقیل شدن، یا گران گردیدن خواب. خواب سنگین عارض شدن: آدمی پیر چوشد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحر گاه گران میگردد. (صائب) یا گران گردیدن سر. تکبر فروختن، سرمست شدن: گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل وقت آن آمد کز باد گران گردد سر. (فرخی)، زیاد شدن قیمت افزون شدن بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گردیدن
تصویر فراخ گردیدن
گشاد شدن فراخ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست گردیدن
تصویر درست گردیدن
آماده شدن مهیا شدن، اصلاح شدن، ثابت گشتن محقق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراز گردن
تصویر دراز گردن
آنکه دارای گردنی دراز است طویل العنق، احمق ابله، شتر اشتر
فرهنگ لغت هوشیار